امام احمد بن حنبل/
ابوعبدالله احمد بن محمد بن هلال شیبانی مَروزی بغدادی در سال 164 هجری در بغداد متولد شد و در سال 241 زندگی را بدرود گفت. وی از اصحاب حدیث نیز میباشد و امامان مسلم و بخاری، از او روایت کردهاند. امام احمد در حدیث و فقه امام بوده است و حافظة قوی و درایت کامل داشت.
امام احمد برای کسب علم حدیث و تفقه در دین به شهرهای یمن، شام، الجریزه، کوفه، حجاز و مدینه مسافرت کرد.
در آغاز، فقه و حدیث را از امام ابویوسف شاگرد ابوحنیفه و قاضی بغداد فراگرفت. گروهی میگویند: اولین استادش «هشیم بن بشیر بن ابیخازم الواسطی» بوده است که ا بن حنبل در مدت چهار سال، بیش از سه هزار حدیث را از وی شنید و یادداشت کرده است.
امام احمد از محضر «عمیر بن عبدالله» و «ابوبکر بن عیاش» نیز استفاده کرده است. اما کسی که بیشتر بر امام احمد تأثیر گذاشته امام شافعی است که میتوان او را دومین استاد ا بن حنبل دانست. امام احمد از شافعی درک و استنباط و استخراج احکام را فراگرفت و آن چنان مورد علاقة امام شافعی بود که از او خواست همراهش به مصر برود ولی ا بن حنبل با وجود اشتیاق زیاد نتوانست با وی همسفر گردد.
ابن حنبل از ابراهیم بن سعد و یحیی القطان و وکیع هم استفاده نمود و میخواست به خدمت امام مالک برسد که مالک وفات یافت و از این جهت مستقیماً از محضر آن بزرگوار محروم شد و در عوض از «سفیان بن عیینه در مکه بهره یافت چنانکه خود امام احمد میگوید: «مالک را از دست دادم و در عوض خداوند مرا از محضر «سفیان بن عیینه، بهرهمند ساخت».
اگرچه امام احمد مؤسس مذهب حنبلی است ولی برخی از بزرگان مانند محمد بن جریر طبری او را فقیه به حساب نیاورده است. میگفت: او مرد حدیث است چنانکه اساس علم خود را بر کتاب، حدیث و سنت قرار داده است و هر فتوا را که از صحابه نقل شده بود، قبول داشت و از میان چند فتوا از صحابه آن را میپذیرفت که اقرب به کتاب و سنت باشد. وقتی حدیث مُرسل یا ضعیف را هم بر قیاس ترجیح داده است و از قیاس جز در مواردی که ضرورت و نیاز به نهایت رسیده باشد استفاده نمیکرد.
شاگردان بنام امام احمد عبارتند از یحیی بن آدم، یزید بن هارون، علی بن المدینی، بخاری، مسلم، ابوذرعه، ابوحاتم رازی، دمشقی، ابراهیم الحربی، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون الطایی الاشرم، احمد بن محمد مروزی، محمد بن اسحاق الصاغانی، احمد بن ابیالحواری، موسی بن هارون، حنبل بن اسحاق، عثمان بن سعید الدارمی و گروهی دیگر. احمد بن محمد الخلال فقه ا بن حنبل را جمعآوری و منتشر کرد.
امام احمد در سال 180 هجری کتاب «المُسنَد» مشتمل بر احادیث رسول خداص را نوشت و آن را برای رفع اختلاف در زمینة احادیث نبوی معرفی مینماید.
چنانکه میگوید: «ما اختلفتم فیه من حدیث رسولاللهص فارجعوا الیه فإن وجدتموه، و الاّ فلیس بحجةٍ». یعنی اگر در حدیثی منسوب به رسولاللهص اختلاف نمودید به «المسند» رجوع نمایید. چنانکه آن را در «المسند» نیافتید، قابل اعتماد نیست. و دیگر کتابهای وی عبارتند از: «الزهد»، «الصلاة»، «المناسک الکبیر»، «المناسک الصغیر»، «التاریخ»، «الناسخ و المنسوخ»، «المقدّم و المؤخر»، «فی کتاب الله تعالی»، «فضایل الصحابه» و غیره.
گرچه امام شافعی کوشید که در بین مکتب قیاس و رأی و اهل حدیث، پیوندی ایجاد نماید، امام احمد به شیوة اهل حدیث عمل کرد و در این راه بسیار دقیق و سختگیر بود.
مصادر فقهی امام احمد عبارتند از: کتاب، سنت، اقوال صحابه و فتاوای آنها، قیاس و اجماع، مصالح مُرسله و سدّ ذرایع.
امام احمد بسیار پارسا و اهل ورع بود، و فقه حنبلی در پارهای از امور بسیار سختیگر است و به کسی که در امور دینی بسیار دقیق و محتاط باشد، گویند گویا حنبلی مذهب است.
امام احمد هیچگاه از افکار و اندیشههای اسلامیش دست نمیکشید و نیرنگها و فشارهای حکومتیان نیز نمیتوانست او را از بیان اعتقادش بازدارد. چنانکه گروه معتزله در بغداد نفوذ و قدرت فراوانی پیدا کردند، به گونهای که امام احمد را تحت فشار قرار دادند که بگوید: قرآن که کلام خداست، حادث است . امام نپذیرفت و آنان، خلیفه را وادار کردند که او را مجازات کند، خلیفه دستور داد که او را تازیانه زنند. گویند به علت پیری از زدن همة تازیانهها، دست بداشتند و امام آن چنان جراحتی پیدا کرد که تا پایان حیاتش بهبودی نیافت و با آن وفات یافت. به امام احمد گفتند: دربارة این قومی که تو را تازیانه زدند چه میگویی؟ گفت: چه بگویم که آنان فکر میکردند که من بر باطلم و برای خداوند مرا زدند اگر ایشان برحقند به خاطر این جراحت در قیامت با ایشان دشمنی نکنم.
مقدمه چاپ اول
خداوند تبارک و تعالی را سپاس میگویم که به این بندة ناچیز موهبتی عنایت فرمود که در مدت کوتاهی بتوانم کتاب «امامان اهل سنت در قلمرو نظم و نثر فارسی» را بنویسم و به مشتاقان فرهنگ اصیل فقه و بمانی حقوق اسلامی و شیفتگان زبان و ادب فارسی تقدیم نمایم.
استقبال شایستهای که خوانندگان گرامی از دو اثر دیگر نویسنده به نامهای «پژوهشی درباره روح و شبح» و «خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی» به عمل آوردند مرا بیشتر از پیش به ادامة کار تشویق کرد و راه تازهای را برای کسب فراوانتر دانش و کندوکاو دربارة مسایل دینی، معرفتی و فرهنگی و ... به رویم گشود.
در پناه این عنایت الهی در تمام نوشتههایم به دنبال هویت حقیقی انسان میگردم و رهایی را در آزاد شدن از قید و بندهای بادکنکی دست و پاگیر میدانم. و در لابلای آثار ادیبان، شاعران، نویسندگان، فقیهان، تاریخنویسان، عارفان و هنرمندان به دنبال گمشدهام میگردم. هر چند عمر تکافو نکنند و در نیمه راه بمانم. چه شبها تا دیر وقت کتابها را ورق زده و خواندهام تا پردة اوهام را از مقابل چشمانم باز کنم و «منِ برتر» یا «هویت گمشدة» خود را بیابم!
انسان چه موجود شگفتانگیزی است! شخصیت کاذبانه خود را به تصویری ناقص از «منِ برتر» میآراید و در سراشیب حیات به قعر چاهِ خود نیابی سقوط میکند و تصور خیالی را صورتی حقیقی میبخشد و در پایان به نوحهسرایی میپردازد و بر لاشة افکار توهمی خود سرود غم سرمیدهد.
پیامبران ظهور کردند که نحوة پیدایش و چگونگی این «هویت» را به آدمی بیاموزند. و او را به شناخت خود، هستی و خدا تشویق نمایند و رهاییش را در پیروی از پروردگار و دوری از دستورهای شیطان و اوامر نفسانی دانستند.
تلاطمهای حیات، آزادگی و اسارتهای انسان را ارزیابی میکنند و فروریختن در باطلاقهای نفسانی، زلت و ذلت و هلاکت را به تصویر میکشند!
اسلام به ما میگوید: «هویت» انسانی در بازشناسی خویشتن و بریدن زنجیرهای «خودمداری» است؛ آنچنان که حیات را نقطههای اتصالی در خط «خدامداری» بدانیم و از هر چه که رنگ و جلای خودپرستی و «شهوتزایی» دارد، دور شویم و از منفیهای وجود شیطانی و نفسانی دست بکشیم و مثبتها را که زحماتی است به خط حیات بیفزاییم.
قرآن و سنت نبوی کشف ماهیت و حقیقت وجود را در «عبودیت» میدانند؛ عبودیت یعنی خدا را بندگی کردن و حیات را در راه او قرار دادن در این نوع نگرش، زندگی مجموعة نقطههای خط فرضی وجود است که از تولد آغاز میشود و به مرگ میانجامد.
مثبتها، نقطههای اتصالی اندیشة خدامداری و منفیها، اتصالات وجود آدمی به شیطان است.
در عصر سعادت نبوی قرآن و سنت حاکم بر رفتار و کردار مسلمانان بود و شورای اهل حل و عقد؛ مرکز تجمع اندیشهها و برخورد عقاید متضاد، به حکم:
(آلعمران / 159)
«ای پیامبرص در امر دین با آنان مشورت کن».
(شوری / 38)
«و در میان خود کارشان با شورا انجام میپذیرد».
مشکلات جامعة مسلمانان را حل میکرد. و به کشف هویت حقیقی آدمی میپرداخت. اسلام به ما آموخته است که تکیه و اعتماد به رأی و نظر خود، استبداد آفرین است و مشورت کردن آدمی را از سیطرة خودکامگی و انحصارطلبی نجات میدهد. تا زمانی که «شوری» بر کارهای مسلمانان نظارت میکرد اختلاف، تشتّت و تنگنظری نمیتوانست وحدت مسلمانان را به خطر اندازد. در چنین جامعة توحیدی، نصّ و سنت مجالی به انحراف و استبداد رأی نمیداد و اگر در پارهای موارد، نصّی (آیه و آیاتی) وجود نداشت به سنت نبوی مراجعه میشد و در صورت عدم سنت نبوی به شورای اهل حل و عقد ارجاع میگردید. و هیچگاه اجتهاد در برابر نصّ و سنت قرار نگرفته است.
در راستای این تفکر، بر آن شدم که از هویتداران مشهور و تلاشگران آغازین سنگر اجتهاد و فقه، یادی کنم ومطالبی بنگارم.
در اندیشة این «هویتیابی» به ترسیم چهرههای معنوی کاربردی امامان اهل سنت (ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد حنبل) رحمهمالله پرداختم.
پرداختی از نوع تصویرگری خلفای راشدین در کتاب «خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی» که با تکیه و اتکاء به منابع و مأخذ کلاسیک فرهنگ و ادب فارسی، از عهدة انجام این مهم برآمدم.
صورتگری معماران کاخ رفیع فقاهت کار آسانی نبود؛ زیرا از طرفی تبیین ضرورت اجتهاد و فتوامداری به تسلط کامل دینی و فقهی نیاز داشت که فاقد آن بودم و علاقة به کاوشگری، من را به وارد شدن در دریایی که کرانه نداشت وادار میکرد. از طرف دیگر پذیرفتن قرائتهای مختلف از دین به نام «مذاهب» و اجتهاد را برخلاف مصالح امت واحده و یکپارچگی مسلمانان میدانستم. بهر صورت پس از دقت نظر و تفکر زیاد دربارة موضوع به حقیقتی دست یافتم که طوفان وجودم را به آرامش تبدیل کرد؛ نوری به روزنة دل تابید و مرا از قید و بندهای شک و ظن آزاد کرد. و آن اعتقاد راسخ به «انتخابگری» انسان است، یعنی آدمی در بررسی اندیشهها و افکار و رفتارها و کردارها، به مقایسه و انتخاب میپردازد و در میان دو فکر و نظریه یکی را برمیگزیند و بر م بنای آن عمل میکند. پذیرفتن سیستمهای فلسفی، نظری، عملی جهان جز انتخاب نیست و اجتهاد گونهای انتخاب است نه در برابر نصّ و سنت بلکه گزینشی در اثبات آنها.
پس از رحلت رسول خداص صحابه بر م بنای کتاب و سنت عمل میکردند و زمانی که یاران و مصاحبان و مونسان رسول گرامیص به سرای باقی شتافتند، تابعین و تابعان تابعین به بررسی و تبیین منابع فقهی و حقوقی پرداختند و سه مکتب بزرگ ظهور کرد، مکتب تفسیر به امامت ابن عباس در مکه و مکتب اهل رأی و قیاس به امامت ابوحنیفه در کوفه و مکتب اهل حدیث به رهبری امام مالک در مدینه.
محققان، صحابه و یاران رسول اکرمص را فقیه نمیشمارند بلکه ظهور فقاهت پس از عصر صحابه بوده است.
مجتهدان و امامان چهارگانه کوشیدند که در همة جوانب به تجزیه و تحلیل مسایل دینی بپردازند و کسان دیگری از قبیل اوزاعی، سفیان ثوری و لیث بن سعد و محمد بن جریر طبری با وسعت معلومات و دانش فراوانی که داشتند مذاهبی را پایهگذاری کردند که در قرون بعدی از شدت نفوذ آنها کاسته شد و کمکم از بین رفتند و مذاهب اسلامی امهل سنت منحصر در چهار امام ابوحنیفه، مالک، شافعی و ا بن حنبل گردید. بنابراین ظهور مذاهب ضرورتی است در اسلام، ضرورتی بر م بنای انتخابگری و تلاش بر پایة استدلال در کشف مجهولات و ارائه راه درست و مستدل دینی و فقهی که منابع را در «کتاب، سنت، اجماع و قیاس» منحصر کردند.
علیهذا نویسنده دربارة کتاب «امامان اهل سنت در قلمرو نظم و نثر فارسی» خاطر گرامی خوانندگان محترم را به نکات ذیل معطوف میدارد:
1- امامان چهارگانه هیچکدام نخواستهاند که اجتهاد و نظر خود را اولین و آخرین اجتهاد و نظر معرفی کنند چنانکه بارها خواستهاند که مردم از پیروی از فتوای آنها بدون دلیل خودداری کنند.
یوگا...
ما را در سایت یوگا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fardad valibaaal13376 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 20:04